نوشته ای از بابا....
سلام بابایی
خوبی عزیز دلم.خوبی دنیای بابا.
عزیزم امروز 4شنبه 15آذر سال 91 بابایی سر کار اومده مامان رفته باشگاه و ما همچنان منتظر رسیدنت هستیم
قربونت برم که الان اون بالایی داری مارو میبینی.راستش بهت حسودیم میشه میدونی چرا؟چون تو میتونی مارو ببینی از اون بالا ولی ما تا لحظه امدنت باید منتظر بشینیم.
بابا یی من امروز واسه بابابزرگ آینده تو یعنی بابا اسد یه گوشی خریدم.آخه 2 روز پیش خودش سر خود رفتش گوشی ببینه یهو یه گوشی بد بهش فروخته بودن بعدش من و مامانیت تصمیم گرفتیم به خاطر اینکه غصه نخوره واسش یه گوشی بخریم.امروزم واسش خریدم تا بعد از ظهر هم میارن جلوی در خونشون.گفتم نی نی خوشگلمونم در جریان باشه دیگه
خوب بابایی جونم من بازم میام واست پیغام میزارم.دنیای ما2 تا (دنیای من و مامانی) ما همچنان منتظر اومدنت هستیم.فعلا"خداحافظ امید بابا.
دوسسسسسسسسستتت داااااااااارم